کجايي، اي دل و جانم، که از غم تو بجانم

شاعر : فخرالدين عراقي

بيا، که بي رخ خوب تو بيش مي‌نتوانمکجايي، اي دل و جانم، که از غم تو بجانم
تو خود بگوي که: بي تو چگونه زنده بمانم؟بيا، ببين، نه همانا که زنده خواهم ماندن
ز جان اميد بريده؟ ز دوري تو چنانمچگونه باشد در دام مانده حيران صيد
جفات تا به من غمزده چه کرد؟ چه دانم؟هوات تا ز من دلشده چه برد؟ چه گويم
سپرد آن به کف صد بلا و رنج روانمببرد اين دل و اندر ميان بحر غم افگند
که: پاي پيشترک نه، ز خويشتن برهانمبلا به پيش خيال تو گفت دوش دل من
ز جانبي ستمت گفت: غم مخور که در آنمز گوشه‌اي غم تو گفت: مي‌خورم غم کارت
نديده سير رخ تو، براي او نگرانمدرين غمم که: عراقي چگونه خواهد مردن؟